وبلاگ خدا

برای خدا کامنت بگذارید

وبلاگ خدا

برای خدا کامنت بگذارید

34

بچه که بودم شبیه ابر پنبه ای تو کتاب داستانام بودی...بزرگ تر که شدم مثل نور تو خونه ات میدیدمت...
الان نمیدونم چرا دیگه نمیبینمت...
کاش همون ابر پنبه ای میموندی...

دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 18:58

33

خدایا .............

تهیدست تر از آنم که از دست دادنی مرا بترساند !

دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 18:50

32

خدایا
جایی نریا
باهات حرف دارم !
حالا که اینجا هستی وایسا که مثل دوتا مرد حرفامونو بزنیم !
هررررررر ... میدونی ؟ یاد مدرسه افتادم ! دعوامون که میشد به طرف میگفتیم اگه مردی وایسا بیرون بعد مدرسه !
البته من که اهل این چیزا نیستم ... اهل دعوا و اینا ... بلد نیستم یعنی ... من خوب بلدم کز کنم یه گوشه ... خوب بلدم بریزم تو خودم ... خوب بلدم گوش کنم ... حرفای این و اونو ... دردای اینو اونو ... خوب بلدم دلداری بدم ...راستش ازت دلخور هم نیستماااا ... گور بابای همه ی این کثافتی که اسمش دنیاست ... راستش دنیا قشنگه ! همش که بدی نیست ... همش که غم نیست ... همش که شب نیست ... تیره نیست !
فقط گاهی زمستون که میشه ... هوای زندگی سرد که میشه ... شباش بلندتر میشن و تاریکیاش تیره تر  .... آدماش یخ میزنن ... دلاشون ... خنده هاشون ...
خدا ... میبینی ؟ الانم زمستونه ! برای خیلیا ... برای پدری که شرمنده بچشه ... برای مادری که پی یه سقفه برای یتیمش ... برای جوونی که عادت کرده نگاهش بچرخه سمت آگهیای روی دیوارا ... شاید یه کاری پیدا کنه ... برای بچه ای که بجای مداد فرچه واکس دستش میگیره ... برای اون پیر زنی که گوشه خونه ی سالمندان امید بسته به یلدای سال بعد ... با خودش میگه ... امسال حتما کار داشتن خب ... حتما سال دیگه میان ... نمیان؟ برای ............ چندتا بشمرم آخه ؟ مگه تموم میشه ؟ مگه این دونه های برفت که میفرستیشون پایین که یخ بزنن زیر لگدای این زندگی و آخرشم آب بشن و برن تو فاضلاب ... آره ... میبینی ؟ زمستونه ! برای "اون" وقتی که درد میکشه !  نمیدونم یه سال دیگه ... ده سال دیگه ... کی پیدا میشه دوای دردش ... اما اونوقت دیره ... نیست ؟ الان اوج جوونیشه ... الان ! خدا میبینی ؟ با همه اینا هنوزم دنیا قشنگه ! هنوزم از این جهنم آجر و بتنی که میریم بیرون آسمون آبیه ... زمین سبزه ... گلا قرمزن ... صورتین ... سفیدددددددددددددددد ... خوشگل ... خدایا ... من هنوز حرفام تموم نشده ... وایسا ... تا بهت برسم !
وایسا !

دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 17:27

31

تو میدونی فقط و فقط تو میدونی که جز تو هیشکیو ندارم که وقتی از دست آدمهای روزگار دلتنگ و دلسرد میشم برم تو آغوشش غممو زار بزنم...خداجونم..توی این عمری که بهم دادی هر وقت صدات کردم شنیدی..هر وقت دستامو بردم بالا گرفتیشون..هر وقت اشک ریختم توکنارم بودی و اشکامو پاک کردی..هر وقت چیزی رو خواستم بهم دادی ..و هر وقت صدات کردم کنارم نشستی و گفتی جانم؟

دیگه چی ازت بخوام؟ دیگه چی؟ فقط ازت خجالت میکشم چون من هیچ کاری برات نکردم..من ارزش این همه محبت تورو نداشتم..من خیلی گناه کردم و خیلی حق نشناسی در حق تو..اما هنوزم دوستت دارم..هنوزم تو تنها کسی هستی که میتونم بهش اعتماد کنم



دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 15:01

30

وقتی به یه نفر چند بار یه چیزیو بگی...وقتی ازش چند بار بخوای لااقل کله اشو برمیگردونه ببینه طرف چی خواسته...
من سالها خوندمت...اجابتم نکردی..لابد اینم از همون حکمتاییه که بنده هات نمیفهمن و من نمیدونم چه اصراریه به وجود چیزایی برای کسایی که نمیفهمن..

امروز بعد از اینهمه سال فهمیدم که نباید بخوام...هر کاری دلت میخواد بکن...نخواستم...هیچی نمیخوام..




دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 14:03

29

سلام
خوبی خدا جان؟احوالات؟
قربون جونت...خودت میدونی...انقد سوال دارم تو ذهنم که اون سرش ناپیدا...
گاهی کلا ازت یادم میره...گاهی هم همش تو دلم برو بیا داری..کلی حرف دارم..باشه بعدا
خلاصه ی کلام گاهی ازت دلگیرم..ولی می دونم هنوز دوستت دارم..من و دوستانم و عزیزانم رو فراموش نکنی..مخلصیم..
دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 13:53

28

اول ماه شما قمریه یا شمسی؟ یا میلادی؟
میشه بگی کی بیاییم تا سرتون خلوت تر یاشه
دوکلوم حرف دارم .وقت درست و درمون میخوام
دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 13:23