وبلاگ خدا

برای خدا کامنت بگذارید

وبلاگ خدا

برای خدا کامنت بگذارید

39

دوباره سلام.همین چند دقیقه پیش داشتم باهات حرف میزدم خدا،گفتم حالا بیام کتبا هم یه چیزایی رو دوباره بگم.
خدایا تو خودت میدونی که من هنوز 18 سالمم پر نشده،خودتم میدونی دنبال پیدا کردن پسر و این چیزا ام نبودم. ولی خب خودش پیدا شد! اینو که میگم به هرکی بگم فکر میکنه من هم یه دختر ساده مثل بقیه دخترهای ساده ام که میگم" ما با همه فرق میکنیم"! ولی من که اینو نمیگم، اونی که من میگم با این فرق داره، تو میفهمی منظورمو. من میگم ما خیلی از چیزامون شبیه 60 درصد دختر پسرای دیگه نیست. مثلا خدا، تو خودت دیدی ما بشینیم به هم هی بگیم دوست دارم؟ یا بگیم قصدمون ازدواجه؟یا این چیزا؟ دیگه خودت که دیدی، ما یا وقتی پیش همیم ساکتیم، یا از در و دیوار حرف میزنیم، یا از هنر و کتاب و ... . بعدم یادته که؟ اونشب اومدم واستادم جلوت، گفتم خدایا من هنوز به این وابسته نشدم. عاشقشم که فعلا نیستم. اگه بودن ما دوتا با هم واسمون خوب نیست، حالا که بینمون شکرابه، لطفا کاری کن همین حالا پرونده این ارتباط بسته شه. اگه نه که، لطفا آشتی!
خدایا چه خوبه که خودت همه چیو میدونی و الان درک میکنی که بعضی وقتا آدم صد در صد مطمئنه دعاش مستجابه. مثل اونشب من وقتی اون دعا رو کردم. پس حالا که آشتی کردیم، یعنی واسمون بد نیست دیگه، نه؟ (بگو آره! )
حالا این قضیه و شک من به درستی رابطه به کنار. خدایا این قضیه مامانم چی بود؟؟ از کجا فهمید؟؟؟ نکنه واقعا یکی از آشنا ها ما رو با هم دیده؟ یا راستی راستی شگرد مامانم بوده که از زیر زبونم بکشه بیرون؟ خدایا آخه این چه کاری بود؟ واقعا لازم بود از این طریق به مامانم خبر بدی؟ نمیشد یه راه بی دردسرتر رو انتخاب میکردی؟ اونم نه یکی از افراد فامیل اینور، یکی از فامیلای اونور که خبر تو دهنشون نمی مونه چرا؟ حالا اگه تو فامیل پر شه من چیکار کنم؟ خدایا خودت درستش کن! خب؟ خب؟ باشه؟
البته ذکر این نکته هم واجبه که بگم خیلی ممنون واسه مامانم و طرز برخوردش. و اینکه لطفا حالا که قراره با مامان بریم پیش مشاور، لطفا یه مشاور روشنفکر بهمون معرفی کن که تا فهمید قضیه ارتباط یه دختر و یه پسر زیر 20 ساله، زود حکم صادر نکنه.
دیگه اینکه احتمالا امروز چند بار دیگه ام شفاهی بیام پیشت.فعلا.



چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 12:01