72
نمیدونی چقدر قند تو دلم اب شد و خوشحال شدم درست همون لحظه که ازت یه تاکسی خواستم برام فرستادیش
مرسی که صدامو از اعماق وجودم میشنوی
سه شنبه 27 دی 1390 ساعت 04:24
شب ارزوها
خداجونم میدونم اگر تو بخواهی هرشبمون شب آرزوهاست اما امشب رو به این نام میشناسیم و به حرمتت چندتا از آرزوهام رو ازت میخوام:
- قبل از همه چیز اون چیزی که خیره و به نفعمون بهمون بده
- سلامتی و طول عمر پدر و مادرم
- سلامتی کامل داداش محمد و دلخوشیش
- بازشدن گره های زندگیم
- موفقیت هرچه بیشتر من و همسری تو کار و زندگی مشترک و بیشتر شدن عقل و ایمانمون به خودت
- موفقیت آبجی و داداش ها تو زندگی هاشون
- آرامش و آزادی برای همه مردم و باز شدن گیرهای سیاسی/اجتماعی ایرانمون
پنجشنبه 4 خرداد 1391 ساعت 10:59
خدایا میدونی باهات قهرم خیلی دوست داشتم آرزومو برآورده کنی ولی همیشه باهام قهری... :(
پنجشنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:43
همش دارم به این فکر می کنم که چی بگم...
چی دارم که بگم... اصلا روم
میشه باهاش حرف بزنم....منی که این همه ازش دور شدم ..اونی که این همه
هوامو داشت... من هی میزنم جاده خاکی... اونی هی منو میاره تو خط!!....
خیلی حرفا دارم براش... خیلی حرفا ... ولی انگاری یکی دست گذاشت جلو دهنم و
نمیذاره صدام بالا بیاد....
می خوام بگم خدای مهربوم شابد که من بنده
خوبی نبودم ... ولی تو به بد بودن نیگا نکن .. تو میدونی من جز تو کسی رو
ندارم... تو که میدونی نقطه آغاز و پایان همه ی خواستن ها و نخواستن هایم
تویی... تو که میدونی پشت این نقاب ترسناک من یه دل گنجشکی هست که هنوز تو
توش جریان داری.... می خوام بگم این دست من که تو دستته رو هیچ وقت رها
نکنی گم میشم به خدا!!! دلم میخواد تا هستم لبخند مامان و ازم نگیری... دلم
میخواد هر گم شدم حواست بهم باشه که اینقد گم نشم که دیگه پیدام نکنی...
امشب میخوام با صدای بلند خدا جون دوستتتتتتتتتتت دارم. دستمو رها نکن من
از تنهایی می ترسم....
----------------------------------------------------------------------
پنجشنبه 4 خرداد ماه سال 1391 ساعت 18:59
یک دل دریایی به انسانهای روی زمین عطا کن . بی رحم بودن ، سنگ دل بودن ، بی انصاف بودن خیلی سخته ...
پنجشنبه 4 خرداد ماه سال 1391 ساعت 19:54
خدایا سلام ... نمیدونم الان سلام چه معنی داره وقت تو همیشه با منی و من هیچوقت هیچوقت نمیتونم از تو دور بشم ...هیچوقت نتونستم فکرتو ..خیلتو ...بودنتو از خودم دور کنم ... گاهی نتونستم خیلی از کاراتو درک کنم واسه همین شروع کرم به نا سپاسی و به خیال خام خودم خواستم بی خیالت بشم... اما مگه میشه ... مگه میتونم ؟ هیچوقت نشده ..هیچوقت نتونستم ...با خودم فک میکنم انگاری منو و تو یه نسبت خیلی عمیق قلبی با هم داریم ... انگار یکی از رگای مهم قلب من به تو اتصال شدیدی داره که من ته ته قلبم گرایش شدیدی بهت دارم که حتی اگه بخوامم نمیتونمب ی خیالت بشم ..اصلا وقتایی که به خیال خوم باهات قهرم یه چیزی کمه ...یه چیزی کم ارم ..هیچی جلو نمیره ... یا شایدم جلو میره اما من جلو رفتنشو نمیبینم ..همه چیو تو رکود میبینم بون تو ...هیچی بهم نمیچسبه ... نمیتونم ...اینجا من اعتراف میکنم که بدون تو نمیتونم ...بدون تو یه جای کارام میلنگه ...پریشونم ... آشفته م ...حواسم ...خدایا من جز تو کسیو ندارم که ازش خواسته هامو طلب کنم ...مگه خودت نگفتی حتی نون سر سفرتونو از خودم بخواین ..خدایا چاره ای ندارم جز از تو خواستن ..میخوام فقط و فقط از خوت بخوام و ایمان داشته باششم که بهم میدی آرزوهامو ...خدایا اول از همه دلم میخواد خاله م زود تر به خواسته قلبیش برسه و آرزوش برآورده بشه و همسر خوبی نصیبش بشه ... خدایا دوم ازت میخوام بچه تو شیکم خواهرم صحیح و سلامت به دنیا بیاد ...یه بچه سالم و باهوش و کمکشون کنی به بهترین شکل بچه شونو تربیت کنن ... سوم ازت میخوام کمک کنی قبول شم امسال و دیگه تو این خونه نمونم ..خدایا دلم میخواد پیشرفت کنم ...دلم میخواد برگردم دانشگاه ... دلم میخوا درس بخونم ...دلم میخواد چند سال بعد تو سی سالگیم ارشدم و گرفته باشم و دانشجوی دکتری باشم و تدریس کنم تو دانشگاه یا مدرسه ... خدایا دوروز دیگه نتیجه کنکور میاد ...خدایا اگه زیر سیصد بشم همه چی حله ... میترسم ...نمیخوام یه سال دیگه بمونم ..دیگه توانشو ندارم ...این شرایط برام خیلی سخته ...خودت که شاهد بودی و دیدی تو تابستون گذشته چقدر سختی کشیم و چه وضعیتی پیش اومد ...من اگه دانشگاه قبول بشم بابا اینا هم خوشحال میشن ... خدایا ازت میخوام کمک کنی پاییز برم سر کلاس ارشد بشینم ...اگه سراسری باشه خیلی بهتره ... خدایا برای تو که هیچ کار ی نشد نداره ...خدایا به فاطمه دختر همسایه هم کمک کن که زندگیش سروسامون بگیره و خواسته های دلشو بهش بده ...خدایا دلم میخواد تو همین وبلاگ بیام و بگم که خدایا ممنونم ازت که اینقد خوبی ...خدایا ممنون که خواسته سه سالمو بهم دادی ...ممنون که هر چی من بدم تو بهترینی ...ممنون که با براآورده کردن آرزوهم منو بی از پیش شرمنده خودت میکنی ...
پنجشنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:54
سلام...
خدا جون اینی که الان دیدم نشونه بود یعنی؟؟ آره؟؟من که می دونم
صدامو میشنوی.حرفمو میدونی. درد که ندارم به لطف خود خودت. اما بهونه هام
قشنگ برطرف می کنی.. یه جوری که اصلا نتونم یه نق کوچولو هم بزنم... آرزو
زیااااااااااااد دارمووو میدونی. چون خودت از اول ناز نازی بار اوردی
منو... هرچی که خواستم بم دادی... بهترین ها رو... اما بازم می خوام چون
میدونم برام ناب ترین ها رو کنار گذاشتی...
میشه که زود به زود برام بفرستی شون پایین؟ آخه فک کنم الان به چنند تاشون نیاز دارم
بدجوری بهونه گیر شدم... اولیش..دومیش و ....
همشون هم با خیر و عافیت...
و برا همه همه دوستام
الهی آمیییییییییییییییییییین
جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 01:13
69
سلام.سلام. هزاااار تا سلام
خدا جونم می خوام ازت تشکر کنم...تشکر بابت همه همه چیزهایی که بهم دادی...که خیلی هاشون یه روزی برام آرزو های بزرگی بودن
اما
بعدشم می خوام بهت بگم که خدا جونم میشه که بازم چیزایی رو که ازت می خوام
بهم بدی؟میدونم که میدی..زود زود و به قوا یه عزیزی با خیر و عافیت
الهی آمین برا همه همه دوستام هم نیز
شنبه 24 دی 1390 ساعت 21:27
68
عاشقتم... فقط بخاطر اینکه به حرف بنده هات گوش نمیکنی ... خدایش فقط خودت بلدی باید چکار کنی ولا غیر
چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 09:54