میدونی چقدر حالم بده؟
میدونی چقدر داغونم؟
اه!
آخه تو که میدونی چیه تو این دل صاب مرده ی من!
بابا مردم از بس گریه هامو پنهون کردم و شبا....
مردم از بس بالشم از رنگ خط چشمم سیاه شد!
من بد!
منو که با خودت یکی نکن!
تو مثلا خدایی!
تو خدایی و من دارم دنبال شونه میگردم که سرمو بذارم روش؟
تو خدایی و من دارمدنبال دستی میگردم که اشکامو پاک کنه؟
تو خدایی و من دارم دنبال کسی میگردم که آرومم کنه؟
پس اون بالا نشستی و چیو نیگا میکنی؟
مگه نگفتی از رگ گردن نزدیک تری؟
تو رگ گردنم پر از بغضه!
میترسم میون اون همه بغض،امون نفس کشیدن نداشته باشی!
هیییییییییییییییییییییییییی...
سه شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 22:30