سلام خدا
خدای عزیز
میدونی چی شده؟!
چه سؤال احمقانه ای بود! معلومه که میدونی.
خدا، اون سه تا درس رو افتاده
یکیش از اون درسای مهمه
یعنی در کل از شش تا درسی که ترم بعدی میتونیم برداریم احتمالا من و اون فقط سر سه تا کلاس با هم باشیم
اینکه میگم احتمالا یعنی ممکنه حتی کمتر از سه تا کلاس باشه.
حالا این که هیچی!
میدونی چون اون درس مهمه رو پاس نکرده،نیمسال دوم سال تحصیلی آینده، من او اون حداکثر یک کلاس مشترک خواهیم داشت؟
میدونی یعنی چی؟
یعنی فقط نود دقیقه در هفته
تازه اگر اون درس رو انتخاب کنه.
این یعنی من کلا در هفته، نود دقیقه می تونم ببینمش
به نظرت این انصافه؟
خودت میدونی که دق میکنم یعنی اصلا دست خودم نیست به خدا ولی خودت خوب میدونی حالم بد میشه.
خودت داری می بینی پسرهای از ما بهترون که دور و برشو گرفتند و باز خودت خوبتر میدونی دلش اون وراست...
ولی من که خواسته زیادی ندارم ازت خداجون
فقط میخوام ببینمش
حتی اگر با دیدنش حالم بد شه
یه کاری کن خدا
از این معجزه هایی که تو دست و بالت هست یکیشم صرف من کن اوس کریم
به کجای دنیا برمیخوره؟
خدا چرا سهم من از دنیای تو همه اش حسرت و غصه است و نرسیدن و باخت؟
.
.
.
ببخشید قرار نبود گله کنم.
خدا ببخشید اگر هیچوقت نتونستم باهات با ولوم پایین صحبت کنم
خدا
دوستش دارم
یک کاری کن همه چی حل بشه
تو که میتونی
بی اندازه ببخشی
یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 18:58